Mohammad reza
داستان من و تو از آنجا شروع شد ....
که پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان دادیم ... !
با دکمه های سرد کیبرد ، دست های هم را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم ...!
با صورتک ها ، همدیگر را بوسیدیم و طمع لب هایمان را چشیدیم ...!
آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم ...!
شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند ...!
آغوش هایمان واقعی ، بوسه هایمان حقیقی شد...،
اما امروز داستان برگشت ...
دیگر من و تو با هم نبودیم ،
هر کداممان یک جای دیگر بودیم...با فاصله ی زیاد ودوراز هم
پشت شیشه ی سرد مانیتورم ، دلم لک زده برای یک صورتک بوسه ....
لک زده برای یک آهنگ همزمان ... لک زده برای یک شب بخیر ... شب بخیر
to:Mohammad reza
E:scrollsvertical2_.htm